جدول جو
جدول جو

معنی رو گردانیدن - جستجوی لغت در جدول جو

رو گردانیدن
رو گرداندن، از کسی یا چیزی روی برگردانیدن، پشت کردن، اعراض کردن
تصویری از رو گردانیدن
تصویر رو گردانیدن
فرهنگ فارسی عمید
رو گردانیدن(تَمْ کَ / کِ)
رو گرداندن. گذاشتن و ترک کردن. (ناظم الاطباء). اعراض کردن. (آنندراج) (مجموعۀ مترادفات ص 44). روی گردانیدن. اعراض. لهیان. (یادداشت بخط مؤلف) : ذأر، رو گردانیدن از چیزی. (منتهی الارب). فجر، فجوره، فجره، رو گردانیدن از حق. (منتهی الارب). و رجوع به رو گرداندن و روگردانی و روی گرداندن شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از رو گرداندن
تصویر رو گرداندن
از کسی یا چیزی روی برگردانیدن، پشت کردن، اعراض کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رخ گرداندن
تصویر رخ گرداندن
روی برگردانیدن از کسی یا چیزی، پشت کردن، رو برگرداندن، رو تافتن، اعراض کردن، رخ گردانیدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رخ گردانیدن
تصویر رخ گردانیدن
روی برگردانیدن از کسی یا چیزی، پشت کردن، رو برگرداندن، رو تافتن، اعراض کردن، رخ گرداندن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از محو گردانیدن
تصویر محو گردانیدن
ستردن، نابود ساختن، محو کردن
فرهنگ فارسی عمید
(گَ دَ)
کور کردن. نابینا ساختن. و رجوع به کور کردن شود، انباشتن و مسدود ساختن آبراه چشمه و جز آن: و کاریزها انباشتن و چشمه های آب را کور گردانیدن و دزها و شهرها و دیوارها کندن. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 38). و رجوع به کور کردن شود
لغت نامه دهخدا
(خَ بَ کَ / کِ دَ)
پرنمک کردن. (فرهنگ فارسی معین) : املاح، شور گردانیدن طعام را. (منتهی الارب) ، ایجاد آشوب و فتنه کردن. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(تَ یَ / یِ شُ دَ)
روان کردن: اظعان،روان گردانیدن. (تاج المصادر بیهقی). اماعه، روان گردانیدن. (منتهی الارب). و رجوع به روان کردن شود
لغت نامه دهخدا
(تَ کَدَ)
روی برگردانیدن. رو برتافتن. اعراض کردن. پشت کردن. چهره را از مخاطب به علامت مخالفت یا دل آزردگی بسوی دیگر متوجه ساختن. و رجوع به رو برتافتن شود
لغت نامه دهخدا
(تَ مَسْ سُ دَ)
تغییر رنگ دادن. دگرگون کردن لون:
گلشن حسن از بهار عشق خرم می شود
اشک بلبل رنگ چون گرداند شبنم می شود.
صائب (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(تَ وَلْ لی کَ دَ)
روگردان شدن. روی گردانیدن. اعراض کردن. پشت کردن:
سفله گو روی مگردان که اگر قارون است
کس ازو چشم ندارد کرم نامعهود.
سعدی.
گر بندۀ خود خوانی رفتیم به سلطانی
ور روی بگردانی رفتیم به مسکینی.
سعدی.
یک روی زمین دشمن گر روی به من آرند
از روی تو بیزارم گر روی بگردانم.
سعدی.
- روی گرداندن از کسی یا چیزی، اعراض کردن از آن. روی برگردانیدن. پشت کردن. (فرهنگ فارسی معین) :
به گردوی گویید خونم ازوی
بخواه و مگردان از این کار روی.
فردوسی.
ای دوست مرا دید همی نتوانی
بیهوده چرا روی ز من گردانی.
فرخی.
کاین سفله جهان به گرد آن گردد
کاو روی ز روی او بگرداند.
ناصرخسرو.
عاشق از تیر اجل روی نگرداند و من
کی بترسم که بدوزم نظر از روی تو من.
سعدی.
طالب آنست که از شیر نگرداند روی
تانباید که به شمشیر بگردد رایت.
سعدی
لغت نامه دهخدا
(تَ جُ تَ)
رام کردن. مطیع کردن. منقاد ساختن. فرمانبردار کردن. نرم کردن: تتلیس، رام و منقاد گردانیدن اسب را. تدییث، رام و نرم گردانیدن کسی را. یتم، بندۀ خود کردن زن کسی را و رام و منقاد گردانیدن. دربحه، رام و خوار گردانیدن. دین، رام گردانیدن. هزهزه، رام و خوارگردانیدن. (منتهی الارب). و رجوع به رام کردن شود
لغت نامه دهخدا
(تَ وَسْ سُ جُ تَ)
قسمت کردن: گفت الهی این خانه را شهر ایمن گردان و اهل این شهر را از میوه ها روزی گردان. (قصص الانبیاء)
لغت نامه دهخدا
(شَ / شِ کَ دَ)
روشن گرداندن. تنویر. (دهار). نورانی ساختن. تابان کردن. ازهار. درخشان و رخشان ساختن. (از یادداشت مؤلف) : آفتابی بدان روشنایی که به نوزده درجۀ سعادت رسیده بود جهان را روشن گردانید. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 385). دستهای راست دادند... در حالتی که روشن گردانیده بود خدای تعالی بصیرتهای ایشان را. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 312) ، جلا دادن. صیقل زدن. روشن کردن: ذوالقرنین بفرمود تا آن سوزن در جایی بمالیدند تا سیاه شد باز پیش رسول فرستاد رسول آن را روشن گردانید. (قصص الانبیاء ص 194). آنگاه سامری آمد و گوساله رابیرون آورد و روشن گردانید. (قصص الانبیاء ص 113).
- روشن گردانیدن آواز، صافی کردن آن. صاف کردن آن: طعامها که آواز را روشن و صافی گرداند باقلی است و مویز. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). و رجوع به روشن کردن شود
لغت نامه دهخدا
(تَ رِ ءَ / ءِ جُ تَ)
دور کردن. دور ساختن. راندن. (یادداشت مؤلف). انئاء. اطراح. طرح. اقصاء. اضراح. ازاحه. اسحاق. (منتهی الارب). ابعاد. (دهار). زحزحه. (ترجمان القرآن) : جنب، دور گردانیدن کسی را. طهر. اشذاء، دور گردانیدن چیزی را. مکاتعه. لحی، دور گردانیدن خدای نیکی را از کسی. (منتهی الارب). رجوع به دور گردیدن و دور کردن شود
لغت نامه دهخدا
(پَ / پِ کو کَ دَ)
تکذیب کردن. افک. (دهار) :
مگردان دروغ آنچه گوید (سلطان) سخن
وز آنچت بپرسد نهان زو مکن.
اسدی
لغت نامه دهخدا
(فَ گِ رِ تَ)
زیر و زبر نمودن. سرنگون کردن. (ناظم الاطباء) ، بازگردانیدن. (زوزنی) (ناظم الاطباء). مراجعت دادن. (ناظم الاطباء) ، تکریر. تکرار. (زوزنی). اعاده. تردید. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(رَ بِ رَ شُ دَ)
کژ کردن. تعویج. تلویج. (منتهی الارب). رجوع به کژ کردن و کج کردن شود
لغت نامه دهخدا
(اَ لَ کَ دَ)
چرخ گرداندن. هر نوع چرخ را بحرکت آوردن. رجوع به چرخ گرداندن شود
لغت نامه دهخدا
(تَ دَ)
راه خود را تغییر دادن. (فرهنگ فارسی معین) : من درایستادم و حال حسنک و رفتن به حج و... و از موصل راه گردانیدن و...همه بتمامی شرح کردم. (تاریخ بیهقی چ فیاض ص 182)
لغت نامه دهخدا
(بَ نَ / نِ وَ دَ)
شاد کردن
لغت نامه دهخدا
(تَ رُ کَ دَ)
روی گردانیدن. روگردان شدن. رو گرداندن. پشت کردن. رخ تافتن. روی تافتن:
چون دلارام می زند شمشیر
سر ببازیم و رخ نگردانیم.
سعدی
لغت نامه دهخدا
(تَ / تُویَ دَ)
روی گرداندن. (فرهنگ فارسی معین) (یادداشت مؤلف). اضراب. لفت. لفته. (یادداشت مؤلف). ضرب. تلوی. کصوم. طی. هت. (منتهی الارب). اعراض. تصییر. (ترجمان القرآن). رجوع به روی گرداندن شود
لغت نامه دهخدا
(تَ دُ رُ کَ دَ)
روا کردن. رجوع به روا کردن شود
لغت نامه دهخدا
(نَج ج)
متعفن شدن. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(تَ / تُو دَ)
رو گردانیدن. روگردان شدن. ترک کردن چیزی را. (از یادداشت بخط مؤلف). روی برتافتن. برگشتن:
گر من از سنگ ملامت رو بگردانم زنم
جان سپر کردند مردان ناوک دلدوز را.
سعدی.
گرتو از من عنان بگردانی
من به شمشیر رو نگرادنم.
سعدی.
دوستان هرگز نگردانند رو از جور دوست
من معاذاﷲ قیاس دوست با دشمن کنم.
سعدی.
و رجوع به رو گردانیدن و روی گردان شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از قوی گردانیدن
تصویر قوی گردانیدن
نیرومندکردن، استوارکردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شور گردانیدن
تصویر شور گردانیدن
پر نمک کردن، ایجاد فتنه و آشوب کردن
فرهنگ لغت هوشیار
یا روی گرداندن از کسی یا چیزی اعراض کردن از آن روی برگردانیدن پشت کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از راه گردانیدن
تصویر راه گردانیدن
راه خود را تغییر دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رو گرداندن
تصویر رو گرداندن
عمل روی گرداندن اعراض
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از روی گردانیدن
تصویر روی گردانیدن
اعراض کردن، پشت کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رخ گردانیدن
تصویر رخ گردانیدن
روی تافتن روی برگردانیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از روی گرداندن
تصویر روی گرداندن
((گَ دَ))
پشت کردن، دوری کردن
فرهنگ فارسی معین